ایتس گانا بی لِجِن ... ویت فور ایت ... دری !

آدم باید خوش شانس باشه که یه سری چیزا به موقع براش اتفاق بیفته . من در حسرت اینم که چرا مثلاً با "میوز"  زودتر از اینا آشنا نشدم ، یا چرا اینقدر دیر "ناطوردشت" و "پیرمرد و دریا" رو خوندم . اینجور چیزا رو باید آدم وقتی 15 ، 16 سالشه بهش برسه . حالا نه اینکه الان دیگه واسم مسخره باشن ... عاشق میوزم و خط به خط کتاب همینگوی واسم مقدسه ولی میدونم اگه چندسال پیش پیداشون کرده بودم بیشتر کمکم میکردن. 

کلی چیزا هم به موقع بود تو زندگیم : کتابای تن تن ، صدای شل و ول و در عین حال تند و تیز آوریل لاوین (نماد دوره ی نوجوونیم شده اصلن)، اون جونوی ژاکت قرمز و دنیاهای تیم برتون و ایتالو کالوینو .... همشون به وقتش بهم رسیدن .

ولی این وسط این سریال How I met Your Mother حکایت دیگه ای داره . درست ترین زمان دیدمش . ینی خیلی خوش شانسم که یه همچین سریالی داره الان پخش میشه . حدود هفت سال پیش اولین قسمتش نشون داده شد و من 4 ساله که دارم دنبالش میکنم . 21 روز دیگه هم قراره آخرین فصلش شروع بشه .همونطور که اصلاً دوست ندارم این  سریال تموم بشه ، از طرفی هم میگم که "خب ! وقتشه دیگه کم کم پرونده ی اینو هم ببندیم و بریم ببینیم چی میشه."

با تد و رابین و بارنی و لیلی و مارشال زندگی کردم و بزرگ شدنشون رو دیدم . چند روز دیگه هم تد قرارِ بالاخره مادر بچه هاش رو ببینه و قال قضیه رو بکنه و برن سراغ زندگیشون . آخرش ما میمونیم و یه سریال 9 سیزنی به درد بخور که در طول زندگیم همیشه تو یه هارد اکسترنال کنارمه ، که میشه هر شب ازش فال گرفت و تماشاش کرد،که ازش لذت برد.